"ماجرای نیمشب"
یافتم روشندلی، از گریه های نیمشب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب
شاهد معنی که دل سرگشته از سودای اوست
جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمشب
در دل شب، دامن دولت به دست آمد مرا
گنج گوهر یافتم، از گریه های نیمشب
دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست
تا دل درد آشنا شد، آشنای نیمشب
نیمشب با شاهد گلبن در آمیزد نسیم
بوی آغوش تو آید از هوای نیمشب
نیست حالی در دل شاعر، خیال انگیزتر
از سکوتِ خلوتِ اندیشه زای نیمشب
با امید وصل، از درد جدایی باک نیست
کاروان صبح آید، از قفای نیمشب
همچو گُل امشب »رهی« از پای تا سرگوش باش
تا سرایم قصه ای، از ماجرای نیمشب
شهریور ماه 1332
نظرات شما عزیزان: